سه‌شنبه, ۲۰ شهريور ۱۴۰۳ ساعت ۱۳:۵۲
در قسمتی از کتاب «طومار سکوت» که ناگفته‌های صفرعلی عالی‌نژاد با یک روز و ۳۶۱ روز اسارت و بعد ... در اردوگاه‌های بعثی است، می‌خوانید: «یکی از بچه‌ها گفت این‌جا یک دکتر عراقی است که به قصاب بیشتر شباهت دارد تا دکتر. اگه بیاد احتمال داره دستت را قطع کنه و به محمد گفت این سیاهی و ورم به خاطر جریان نداشتن خونه. بهتره این باند را باز کنیم و قبل از آمدن اون قصاب، ورم دستت بخوابه.»

برشی از کتاب «طومار سکوت» | احتمال داره دستت را قطع کنه!

به گزارش نوید شاهد استان قزوین، کتاب «طومار سکوت»، ناگفته‌های صفرعلی عالی‌نژاد با ۱۳۶۱ روز اسارت و بعد ... در اردوگاه‌های بعثی است که در ۹ فصل از زمان حضور در جبهه تا آزادی و بازنشستگی بازگو شده است تا مخاطبان با واقعیت‌های تلخ دوران اسارت بیشتر آشنا شوند.

این ۹ فصل شامل در آغاز راه، در بند اسارت، نکته‌ها و لبخندها، واقعیت‌های تلخ، با سید آزادگان، روزنه‌های امید، از آزادگی تا بازنشستگی، ذکر خاطرات من به قلم و بیان دوستان و همکاران و اسناد و تصاویر است.

کتاب فوق نخستین بار سال ۱۳۹۰ در ۲۷۲ صفحه، ۲ هزار نسخه، به کوشش حسن شکیب‌زاده، با چاپ و لیتوگرافی سعیدی و توسط نشر هدی به چاپ رسیده است.

در بخشی از مقدمه این کتاب به زبان صفرعلی عالی‌نژاد آمده است: «.. در سال ۱۳۶۰ عازم جبهه شدیم که بعد از شرکت در عملیاتی به نام مطلع‌الفجر در تاریخ بیست و هفتم آذرماه سال ۱۳۶۰ به صورتی که شرح آن خواهد آمد در سن ۱۷ سالگی وارد دنیا و زندگی جدیدی به نام اسارت شدم و در تاریخ بیست و ششم مرداد سال ۱۳۶۹ در سن ۲۶ سالگی بعد از حدود ۹ سال با کوله‌باری از تجارب که فکر نمی‌کنم در هیچ جای دیگر قابل کسب باشد وارد میهن اسلامی شدم.»

در یکی از خاطرات این آزاده و جانباز بزرگوار آمده است: «محمد روز اول اسیر شده بود و سه روز بود که آن‌جا بود پرسیدم اوضاع این‌جا چطوریه؟ گفت خیلی خرابه و اگه مواظب نباشی کارت تمامه. چند تا از بچه‌ها را که احتمال می‌دادند اطلاعات درستی نداده‌اند به نقطه نامعلومی بردند.

حتی یک نفر را فقط برای این‌که روی سینه‌اش "یا زهرا" نوشته بود بردند، حواست رو باید خیلی جمع کنید گفتم: حواسم هست نگران نباش بعد رفتم گوشه دیوار دراز کشیدم چند روز بود نخوابیده بودم دستم ورم کرده بود و سیاه شده بود خیلی درد می‌کرد.

یکی از بچه‌ها گفت این‌جا یک دکتر عراقی است که به قصاب بیشتر شباهت دارد تا دکتر. اگه بیاد احتمال داره دستت را قطع کنه و به محمد گفت این سیاهی و ورم به خاطر جریان نداشتن خونه. بهتره این باند را باز کنیم و قبل از آمدن اون قصاب، ورم دستت بخوابه. همین کار را کردم. با کمک ماساژ و باز و بسته کردن مشتم از دست اون قصاب قصر در رفتم. یعنی اصلا دستم را نشانش ندادم. خوشبختانه تیر توی ماهیچه خورده بود و استخوان دستم آسیبی نرسیده بود ...»

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده